هیچ کس جوابی نداد. همه ی کلاس یکباره ساکت شد. همه به هم دیگه نگاه میکردند. ناگهان سارا یکی از بچههای کلاس آروم سرش و انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. سارا سه روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید. بغض ساراترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و… گفت: سارا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟ سارا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت: عشق؟ دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟ معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو میپرسم!!! سارا گفت: بچهها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهی شو حفظ کنید…
و ادامه داد: من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریههای شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس میشد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری… من تا مدتی پیش نمیدونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازیهای شبانه، صحبتهای یواشکی ما باهم، خیلی خوب بودیم، عاشق هم دیگه بودیم، از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم میکردیم. من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمیوجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیز تو به خاطرش از دست بدی. عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانوادههای ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمیکرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم میخواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمیتونستم ببینم پدرم عشق منو میزنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش میکنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت سارا نه من نمیتونم بذارم که بجای من تو رو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود:
سارای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا میکنم منتظرت میمونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم میرسن پس من زودتر میرمو اونجا منتظرت میمونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش دوستدار تو (ب.ش)
سارا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان میکنم جوابم واضح بود. معلم هم که به شدت گریه میکرد گفت:آره دخترم میتونی بشینی. سارا به بچهها نگاه کرد همه داشتن گریه میکردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان! سارا بلند شد و گفت: چه کسی ؟ ناظم جواب داد: نمیدونم یه پسر جوان… دستهای سارا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد!!! آره سارای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن…
سارا همیشه این شعرو تکرار میکرد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.